بد عهدی روزگار...

چه هوای غریبی است،

می خواهم فریاد بزنم،شاید افتاب صدایم را بشنود!

حال ای افتاب سوزان کجایی که ببینی

چگونه موج سرما سرزمینت را به یغما برده!

دیگر از سرزمین افتاب خبری نیست

دیگر از گرمای سوزانش اثری نیست.

دیگر از روشنایی بی همتایش شرری نیست.

امروز فقط سپیدی برف ویخ است

 که حکم می راند بر این سرزمین!

می خواستم گریه کنم که شاید اشکهایم مرا

تسکین دهد اما افسوس اشکهایم یخ زده است ......

می خواستم با خون خود به سرما

درس عشق وگرما بچشانم ولی صد افسوس که

خون هم در رگهایم لخته شده ......

نمی دانم چه کنم یاد ان روزها ازارم می دهد،

تحمل این روزها هم همچنین،بی شک

یک راه بیشتر نمانده،این راه هم نابودم می کند،

این راهی که هیچ تمایلی ندارم حتی به ان فکر کنم !

راهی که باید تمام علایقم،تمام امیدم،تمام وجودم را

زیر پای حسرت مدفون کنم

چه روزگار غریبی است...
نظرات 10 + ارسال نظر
آوا جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:13 ق.ظ http://nesfe.blogsky.com/

*همه چیز از یاد آدم میره مگه یادش که همیشه یادته*
سلام ... وبلاگ زیبایی داری و زیبا هم می نویسی ... اگه دوست داشتی به هم سر بزن... موفق باشی..

سفرکرده جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:35 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

روزگار غریب .... آدم های غریب و من نیز یک عالم غریبه !
نگاه ها آشنا نیست ....دردها گویی پنهان است !
آدم ها هر یک به دنبال سایه بانی میگردند تا لحظه ای زیر آن آرام گیرند .....
آری عجب بیهوده می تازیم ......
خداییش خیلی قشنگ بود !
دمت گرم و دلت دریا

شگوه جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:51 ق.ظ http://agerin1.blogsky.com

سلام.. روزگاره دیگه به میل خودش می چرخه

سزار جمعه 20 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ب.ظ http://sezar1.blogsky.com

همه چیز از آنجائی شروع میشود که تمام میشود ....
مدت طولانی است که وبلاگ مینوسم ...چون با این رسانه توانسته ام با فرهیخته ترین و دانا ترین آدمها ارتباط برقرار کنم و خودم باشم ..خود واقعی ...آنچه که میخواهم واقعا باشم ...من ژولیس سزار امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی هستم تا همین امروز در بلاگفا مینوشتم و در آنجا دوستان و همراهان خوبی دارم . امروز خیلی اتفاقی گذرم به این سرزمین افتاد و تصمیم گرفتم بعد از این در این جغرافیا زندگی کنم و نفس بکشم ...مشتاق و ذوق زده ام اینکه در اینجا چه کسانی را خواهم شناخت و دوستان چه کسانی خواهم بود ...بنا براین از شما دعوت میکنم تا به سرزمینم بیائید ...مرا ورق بزنید و اگر مایل بودید نوشته های قبلی ام را در بلاگفا بخوانید ...من نیز بعد از این بارها مهمان شما خواهم بود و با دنیای خوبتان رنگ آسمان دلم را آبی تر خواهم کرد ...
من منتظرم ...چشم به راه شمایم تا با کلمات جادوئی و جملات مواج و دل انگیزتان مرا میزبان چشمها و دل مهربان خود باشید ...همیشه عاشق و دلتان مملو از نگاه معشوق و دستانتان در دستهای گرم عشق باد ...

ژولیس سزار
امپراطور سرزمین آبهای همیشه آبی

علی شنبه 21 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:06 ب.ظ http://sarzaminedoor.com

از آبی چشم آسمان سر شاری چون ابر به سر هوای باران داری...
با دست سخاوتت گل عاطفه را در باغچه ی نگاه دل می کاری

آوا شنبه 21 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ب.ظ http://nesfe.blogsky.com/

من گرفتارسنگینی سکوتی هستم که گویا قبل ازهر فریادی لازم است
من تمام هستیم در نبرد با سرنوشت در تهاجم با زمان آتش زدم کشتم
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم تا تمام خوبها رفتند وخوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت
عشقم مرد
یارم رفت
سلام .. ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدی ...

شکوه یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:11 ب.ظ http://agerin1.blogsky.com

نیستی!!!
منتظر اپ بعدیتم...

دیونه پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ب.ظ

شبی غمگین ترازشبهای فرهاد * به یاد لحظه های رفته برباد/ به یاد سروهای سبزوعاشق * نشستم گریه کردم تا شقایق/ صدایم یک نیستان بی قراری * غروب وحسرت وچشم انتظاری/ به یادت ای عزیزنازنینم * شبی تنهاو خاکسترنشینم/ ازآن آتش که شب راشعله ورکرد * چه برجا مانده جزخاکسترسرد/ شکفته یاد گل درگریه هایم * پرازحرفم اگرچه بی صدایم/ به سوگت ای چراغ خانه ی دل * چوکولی می روم منزل به منزل/ که تا شاید زتویابم نشانه * زتوای شاعرهرچه ترانه/ تورامی پرسم ازاندوه مهتاب * که می گرید به روی بسترآب/ تمام جسم را من جستجویم * مگریابم تورادر روبرویم

قمیشی پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:46 ب.ظ

توهمونی که توی موج بلا * واسه تو،دستهامو قایق می کنم/ اگه موجها توروازمن بگیرن * قطره قطره آب می شم دق می کنم/ وای که دلم طاقت دوریتوهیچ نداره * بغض نبودن تواشکهامو درمیاره/ ای که بی تواین کویر، خواب بارون می بینه * وقتی نیستی غم دنیا توی قلبم می شینه/ ای که بی توواسه من، همه دنیا قفسه * ترسی ازنبودن توالتهاب نفسه/ توی بهت غم وتنهایی من * به سرم دست نوازش کشیدی/ ولی با رفتنت ای هستی من * هستی منوبه آتیش کشیدی

آوا جمعه 27 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:04 ق.ظ http://nesfe.blogsky.com/

روزگار غریبی ست نازنین...
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
...
من آپ کردم دوست داشتی بیا...موفق باشی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد